خلاصه ای از کتاب سرگذشت مسیحیت در ایران زمین (فصل پنجم)
فرست محتوا
- 1 خلاصه ای از کتاب سرگذشت مسیحیت در ایران زمین (فصل پنجم)
- 2 مسیحیت در اواخر دورۀ ساسانی
- 2.1 دوران شکوفایی
- 2.2 کشمکش با مونوفیزیت ها
- 2.3 در پایان کار ساسانیان
- 2.4 محدودۀ کلیسای نستوری ایران
- 2.5 دوره استحکام ، توسعه و شکوفایی
- 2.6 مسیحیت و حکومت
- 2.7 امروز در مقاله خلاصه ای از کتاب سرگذشت مسیحیت در ایران زمین (فصل پنجم) به بررسی مطالب مفیدی در خصوص کتاب مقدس و راه و روش عیسی پرداختیم. در صورت تمایل می توانید سایر مقالات علی وحیدی در خصوص مسیحیت را از طریق این لینک مشاهده نمایید
خلاصه ای از کتاب سرگذشت مسیحیت در ایران زمین (فصل پنجم)
مسیحیت در اواخر دورۀ ساسانی
دوران شکوفایی
در آخرین بخش از حکومت درازمدت ساسانیان ، مسیحیت دوره ای نسبتاً آرام را گذراند و مجال یافت تا هم از نظر کیفی و هم از نظر کمی رشد و توسعه یابد. این آرامی دو دلیل می تواند داشته باشد؛ یکی این که کلیسای ایران در این دوره ، چه از لحاظ تشکیلات و چه از لحاظ اصول عقاید، از کلیسای روم (روم شرقی یا بیزانس) جدا شده بود؛ دیگر آن که رهبران مملکت شاید به این نتیجه رسیده بودند که بهتراست مسیحیان ایران در داخل کشور احساس امنیت کنند تا این که برای امنیت خود، چشم به غرب بدوزند.
به هر حال ، آزادی و امتیازی که یزدگرد اول به مسیحیان داده بود، کم و بیش محترم شمرده می شد. با این حال ، جفاها و آزارهای پراکنده گاه به گاه به چشم می خورد. این جفاها معمولاً زمانی رخ می داد که جنگی با روم درمی گرفت. در چنین دوره هایی ، موبدان از تحریک رهبران سیاسی برای آزار رساندن به پیروان دینی که رقیب سرسخت دین زرتشت به شمار می رفت ، دریغ نمی کردند. در این دوره ، شاهد ظهور رهبران شایسته ای هستیم همچون مارْ اَبای اول .مسیحیت در مناطق مختلف فلات ایران استوار شد و عده ای بیشتر از زرتشتیان به مسیحیت گرویدند، گرچه از تعدادشان اطلاعی در دست نیست .
مارْاَبای اول ، پاتریارخی متفاوت
پیشینۀ مارابا
در سال ۵۴۰ شخصی متفاوت به پاتریارخی برگزیده شد که در قداست ، دانش ، کفایت و تدبیر، نقطه ای درخشان در کلیسای ایران می باشد. این شخص «مارْ اَبا» نام داشت ، او یک پارسی و زرتشتی زاده بود و به سبب تحصیلات و دانش خود، خیلی زود مناصب مهم دیوانی را در نزد حاکم یکی از ایالات اشغال نمود. شرح گرویدن او به مسیحیت جالب است .
می گویند که روزی او قصد داشت با قایق از رود دجله عبور کند؛ دید که یک یهودی ، یوسف نام در قایق است . امر کرد که او را بیرون کنند. قایق به راه افتاد اما به علت شروع طوفانی شدید نتوانست به جلو براند ، بنابراین مجبور شد که بازگردد ، این امر دو بار تکرار شد. مارابا احساس کرد که طوفان شاید به علت خشونتی درگرفته که او در حق آن مرد یهودی روا داشته است . پس گفت که او را به قایق درآورند و قایق به سلامت به ساحل دیگر رود رسید.
در آنجا مارابا پی برد که آن شخص مسیحی است . او چنان تحت تأثیر آن واقعه و ملایمت و فروتنی و ادب آن فرد قرار گرفته بود که مناصب خود را رها کرد، ایمان آورد و تعمید یافت . او پس از گرویدن به مسیحیت ، برای تحصیل الهیات به اسکندریه و مصر رفت . سپس رهسپارنصیبین گشت و در آنجا اعتقادات نستوری را پذیرفت . او تصمیم داشت در آنجا ترک دنیا اختیار کند و راهب شود،اما به تشویق اسقف آن شهر، به تعلیم الهیات پرداخت . آوازۀ پاکی و دانش او چنان پیچید که در سال ۵۴۰ بدون هیچ گونه اعتراضی به اتفاق آراء به پاتریارخی کلیسای امپراطوری ساسانی برگزیده شد.
اقدامات مارْ اَبّا
مارابا فوراً به نقاط مختلف سفر کرد و به کلیساها سرکشی نمود تا اختلافات و تلخی های گذشته را برطرف کند و سر و سامانی به اوضاع بدهد. او در این کار بسیارموفق بود، به علاوه او توانست به اخلاقیات کلیسا که به دنبال اوضاع نا به سامان رهبری بسیار نزول کرده بود، سر و سامان ببخشد. بدین سان ، با تجمل گرایی و فساد اخلاقی رهبران کلیسا و خصوصاً رسم ازدواج با محارم که در میان زرتشتیان رایج بود و برمسیحیان نیز تأثیر گذارده بود، با موفقیت مبارزه کرد.
او در طی سفرهای خود در مناطق مختلف ، متوجه شد که عامۀ مسیحیان تا چه حد از اصول ایمان خود بی خبرند. لذا بی درنگ دست به تدوین” اعتراف نامۀ ایمان” زد که به زبانی بسیار ساده اعتقادات اصول مسیحیت را بازگو می کرد. بر همۀ مسیحیان واجب شد که این اعتراف نامه را بیاموزند و حفظ کنند. او همچنین مدرسۀ الهیاتی را که در تیسفون قبلاً تحت پاتریارخی آکاسیوس تأسیس شده بود، به شکل مدرسۀ الهیات نصیبین تجدید سازمان کرد و آن را احیا نمود .درضمن ، موفق شد کلیسا های جدیدی در اطراف تیسفون ، در جزیرۀ هرمز و در شهر اِدِسا تأسیس کند.
سرانجام مارْاَبّا
از آنجا که مارابا توانسته بود رابطۀ نزدیکی با پادشاه ساسانی ، خسرو اول ملقب به انوشیروان ، برقرار کند، حسادت موبدان برانگیخته شد و ایشان شروع به دسیسه چینی کردند. سرانجام پادشاه مجبور شد او را به آذربایجان بفرستد و در آنجا او را محبوس کند. به او پیشنهاد شد که اگر از دعوت زرتشتیان به مسیحیت دست بردارد، آزادی را به او باز خواهند گرداند. اما او زندان را به این آزادی ترجیح داد.
بعد از مدتی اجازه دادند تا در خانه ای تحت نظر باشد. او از این محل نیز به رتق و فتق امور کلیسایی وارشاد مسیحیان پرداخت . تا این که موبدان یک مسیحی از دین برگشته را مأمور کردند که او را به قتل برساند، این طرح ناموفق ماند. در همین اثناء، شورشی در خوزستان به رهبری یکی از پسران انوشیروان که از یک زن مسیحی متولد شده بود، رخ داد.
موبدانْ ، مسیحیان و شخص مارابا را مسئول این بلوا قلمداد کردند. مارابا برای اثبات وفاداری خود به پادشاه و کشور، پیش قدم شد که به خوزستان برود و شورش را آرام کند و چنین نیز کرد، اما در اثر فشارهایی که طی سالیان دراز بر او وارد شده بود، در همان زمان ، یعنی سال ۵۵۲ درگذشت . در مجموع ، مارابا خدمت بزرگ و مؤثری در جهت تحکیم کلیسای نستوری ایران نمود. تقوا و دانش او چنان عمیق و اصیل بود که حتی تحسین محققین و نویسندگان کاتولیک را نیز برانگیخته است .
کشمکش با مونوفیزیت ها
در نیمه دوم قرن ششم ، به دنبال پاره ای از رویدادها، عقاید مونوفیزیتی در قلمرو ساسانیان رواج یافت . در سال ۵۷۱ ، یک عالم الهی به نام حنانا به ریاست مدرسه الهیات نصیبین گمارده شد. وی در اثر مطالعاتش ، به عقاید مونوفیزیتی گرایش یافت که مدتی پیش از آن ، توسط شخصی به نام «یعقوب بار ادای» در نواحی سوریه گسترش یافته بود.
هم زمان با این امر، گابریل ، پزشک خسرو پرویز نیز برای سرپوش گذاشتن براعمال غیر اخلاقی خود، از ایمان نستوری خود به اعتقاد مونوفیزیتی پیوست و درجریان این امر، شیرین ، همسر ارمنی و مسیحیِ خسرو پرویز را نیز با خود هم داستان ساخت. دربار ساسانی نیز ترجیح می داد که مسیحیانِ قلمروشان در میان خود اختلاف داشته باشند و به ترویج مسیحیت در میان زرتشتیان نپردازند. مبارزه با اعتقادات مونوفیزیتی نیرو و وقت بسیاری از کلیسای نستوری ایران گرفت .
در پایان کار ساسانیان
تاریخ بازی عجیبی است ! وقتی صفحات آن را ورق می زنیم ، گاه حیرت می کنیم که چگونه حماقت ها، خودبینی ها، بوالهوسی ها، و لجاجت های آنانی که در اثر بازی زمانه در رأس قدرت قرار گرفته اند، سرنوشت ملتی را رقم می زند. خسرو دوم ، معروف به خسرو پرویز، یکی از آنان است . او حدود ۲۵ سال از دوران سلطنت خود را به جنگ با روم (بیزانس ) سپری کرد. این جنگ نه فقط سرنوشت ایران ، بلکه اگر اغراق نباشد، سرنوشت دنیا را در مسیر جدیدی قرار داد.
در اثر این جنگ های بی حاصل ، دو ابرقدرت زمان ، ایران و بیزانس ، چنان ناتوان شدند که یارای ایستادگی در برابر قدرتی نوظهور و تازه نفس را نداشتند، قدرت لشکریان اسلام . درچنین شرایطی که دو ابرقدرت زمان ، یعنی ایران و روم در اثر این جنگ ها تضعیف شده بودند ومی بایست مشغول جبران خسارات داخلی باشند، به عنوان نیروی سومی پا به عرصه وجود گذاشت که هیچ مانعی بر سر راه پیشرفت خود نمی دید.
این نیروی تازه نفس ، قدرت گرفته از ایمانی جدید، از شبه جزیره عربستان تمام دنیای متمدن آن روزگار را متصرف شد. لشکر اسلام از سال ۶۳۳ ظرف مدت کوتاهی امپراطوری ۴۰۰ ساله ومنحط و از داخل پوسیدۀ ساسانی را مضمحل کرد. یزدگرد سوم ، آخرین پادشاه ساسانی ، به هنگام فرار در سال ۶۵۱ در مرو به دست آسیابانی کشته شد و بساط شاهنشاهی ساسانی برچیده شد.
لابور می گوید: ” جای تعجب نیست که مسیحیان هیچ کمکی به ساسانیان در مقابله با دشمنان شان نکردند. سریانی زبانان بین النهرین قرن ها بود که به گردن نهادن به ملت های غالب عادت کرده بودند؛ هخامنشیان ، سلوکیان ، اشکانیان ، و ساسانیان بدون هیچ گونه ترحمی ایشان را استثمار کرده بودند. حال نوبت اعراب بود که این سنت را ادامه دهند. برای یک برده مهم نیست که کدام ارباب را خدمت کند!»
محدودۀ کلیسای نستوری ایران
از شواهد و قرائن چنین برمی آید که مسیحیت در امپراطوری ساسانی عمدتاً در درۀ حاصلخیز دجله و فرات (بین النهرین جایی که تیسفون نیز قرار داشت) و نواحی غربی ایران امروزی(خوزستان ، ایلام ، کردستان و آذربایجان ) متراکم بوده است . اطلاعات ما در مورد نواحی مرکزی و شرقی ایران متأسفانه بسیار ناقص است .
دوره استحکام ، توسعه و شکوفایی
مسیحیت در قلمرو ساسانی سرانجام پس از تحمل چند قرن کشمکش و جور و ستم و فشار و محدودیت ،بالاخره توانست تا حدی روی پای خود بایستد. در این دوره است که شاهد شکوفایی مسیحیت در ایران ساسانی هستیم . سرانجام رهبران برجسته ای چون مارْاَبا، ابراهیمِ ایزلا، و مارْ باباییِ کبیر در صحنه مسیحیت ایران ظاهر شدند.
البته وجود چنین افراد برجسته ای دلیل بر آن نیست که ضعف اخلاقی و معنوی که در فصل های پیشین مورد اشاره قرار دادیم ، برطرف شده باشد. به موجب معاهده صلحی که میان خسرو اول و حکومت بیزانس در سال ۵۶۲ منعقد شد، می دانیم که تبلیغ مذهبی متقابل میان زرتشتیان و مسیحیان منع گردید. این خود حاکی از آن است که فعالیت های تبشیری مسیحیان در میان زرتشتیان به قدری زیاد بود که برای جلوگیری از گرایش ایشان به مسیحیت ، قید آن در یک معاهده صلح به عنوان یک تضمین سیاسی ضروری می نمود.
مسیحیت و حکومت
در این دوره از تاریخ ایران ، خصوصاً از زمان خسرو انوشیروان ، رابطۀ حکومت با کلیسا رو به بهبود نهاد با این حال ،. مسیحیان حتی در آن زمان نیز «اهل ذمه» بودند. ایشان شهروندان درجه دو به شمار می آمدند و به جز در میان هم کیشان خود، هیچ نفوذی در امور سیاسی و اجتماعی نداشتند. طبق قانون ، ایشان هیچ گاه هم طراز شهروندان زرتشتی به حساب نمی آمدند. طبق برخی اسناد، مسیحیان حتی گاه مجبوربودند جامۀ خاصی بر تن کنند تا از زرتشتیان متمایز گردند. جالب توجه است که این سیاست بعدها در دورۀ اسلامی نیز پی گرفته شد.
مسیحیان اکثراً طبقه متوسط جامعه را تشکیل می دادند، حتی اگر به خاطر حرفۀ خود ثروتمند نیز می شدند. پیشۀ مسیحیان اغلب امور دیوانی ، بازرگانی یا صنعت گری بود. حرفۀ پزشکی تقریباً به طور انحصاری در اختیار مسیحیان بود. شمار اندکی از آنان زمینداران بزرگ بودند. اما هیچ یک از مسیحیان هرگز به مقامات نظامی گماشته نمی شدند. در ضمن ، خروج از دین زرتشت و گرویدن به مسیحیت ارتداد به شمار می آمد و طبق قانون ساسانیان مجازات این اقدام ، اعدام بود.
نخستین نوشته های مسیحی به زبان فارسی میانه که در موردشان شواهد و قرائن محکمی در دست است ،متعلق به اواخر سده پنجم میلادی است . طبق این شواهد، پاتریارخ آکاسیوس خلاصه ای از اصول اعتقادات مسیحی را از سریانی به فارسی ترجمه کرد تا به حضور قباد اول تقدیم نماید.
در همان زمان ، مَعْنَه شیرازی ، اسقف شهر ریو- اردشیر (بوشهر)، سرودها، خطابه ها و متون آئینی به زبان فارسی تصنیف کرد. تنها سند مسیحی که به فارسی میانه در دست است ، بخشی از ترجمه مزامیر است که در خرابه های صومعۀ نستوری واقع در شویپانگ در نزدیکی شهر بولاییق درصحرای تورفان در ترکستانِ چین یافته شده است. آنچه که تا امروز مسلم به نظر می رسد، این است که زبان فارسی در روزگار ساسانیان جایگاه عمده و مهمی در مراسم ومناسک کلیسایی نداشته و زبان سریانی همواره زبان غالب باقی مانده است .
شاهد این مدعا این است که زرتشتیانی که به مسیحیت می گرویدند و به مناصب بالای کلیسایی می رسیدند، نامی سریانی برای خود برمی گزیدند و فرهنگ سریانی را بر خود می گرفتند؛ مارابا نمونه بارز این امر است . با این حال ، شکی نیست که در این دوره از تاریخ مسیحیت ، کلیسا شروع به استفاده از زبان فارسی کرده بود .